ムハッラム3夜目 ルカイヤ様の追悼
慈悲あまねく慈愛深きアッラーの御名によって
おぉ、アッラーよ!祝福くださいムハンマド様を
そして彼の御一門を
そして彼らの救済を近づけてください
イマーム・フサイン様にサラーム
アリー・ブン・フサイン様にサラーム
イマーム・フサイン様の子供たちにサラーム
イマーム・フサイン様の支援者たちにサラーム
ムハッラム3夜目
ルカイヤ様の殉教 信頼性がある出典からの伝承
ファーティマ・スグラー、或いはルカイヤ(彼女にサラーム)、イマーム・フサイン様の御息女の悲痛に満ちた殉教は次の通りです:
火曜日の夕暮れ、粗末な牢獄でザイナブ様の傍らに彼女は座っていました。シャーム(ダマスカス)の子供たち一同が行き来するのを目にすると、彼女は訊ねました
ルカイヤ様:叔母ちゃん!あの子たち何処行くの?
ザイナブ様:いい子ねぇ、この子たちはお家に帰るのよ。
ルカイヤ様:叔母ちゃん!私たちはお家ないの?
ザイナブ様:いい子ねぇ、ちゃんとあるわよ、お家はマディーナよ。
マディーナの名を耳にすると、父と楽しく輝いたかけがえのない日々の記憶が、彼女の脳裏を巡ります。
直ぐに彼女は訊ねました
ルカイヤ様:叔母ちゃん!パパはどこ?
ザイナブ様:旅に出られたのよ
幼女はもう喋りませんでした。
粗末な牢獄の片隅に行き、膝を抱えて悲哀と悲痛を胸に目を閉じ、眠ってしまいました。
夜が更けた頃、
一見、夢の世界で父をみたのか、突然と彼女は眠りから目覚め、再び父の行方を叔母に訊ねては食い下がり、口実を探し始めたのでした。
彼女の悲痛な涕泣で、牢獄中の人々が泣き叫びだすように・・・
この報せがヤズィード・ブン・ムアーウィヤへ届くと、彼は指令を出しました。
彼女の父親、イマーム・フサイン様の生首を
ルカイヤのもとへ届けるように
清浄な殉教者の長(イマーム・フサイン様)の頭をタライの中に納めて、牢獄にやって来ると、この幼い少女の前にそれを置きました。彼女はタライの覆いを外し、清浄なる殉教者の長の生首を目撃すると、生首を手に取り、抱きしめました。
父親の額と唇に口付けすると、悲痛な叫び声が更に鳴り響き、彼女はこう続けたのです:
パパ!
誰がお父さんのお顔を血で染めたの?
パパ!
誰がお父さんの首の大動脈を掻き切ったの?
パパ!
誰が幼い私を孤児にしたの?
«مَن ذَالَّذی أَیتَمَنی علی صِغَرِ سِنِّیِ»
パパ!
孤児は大きくなる迄誰のもとに逃げ込むの?
パパ!
あぁ、私が死んで土の中に埋められていたなら
パパの血塗られたお髭を見ずに済んだのに!
イマーム・フサイン様の幼い少女が、
このように雄弁に語りながら号泣されたのでした・・・
暫くすると声が静かになり、
周囲の人々は彼女が疲れ果てて寝てしまったのだと思いました。
しかし、
彼女のもとに来てみると、
ルカイヤ様は
既に静かに息を引き取られた後だったのでした。
夜中に彼女を洗い清め、まさにその粗末な牢獄で埋葬したのでした。
ルカイヤ聖廟:ダマスカス
典拠
―――――――――――――
شهادت غم انگیز حضرت فاطمه صغری و یا رقیه علیها سلام، دختر امام حسین(ع) چنین است:
عصر روز سه شنبه در خرابه در کنار حضرت زینب(س) نشسته بود. جمعی از کودکان شامی را دید که در رفت و آمد هستند.
پرسید: عمه جان! اینان کجا می روند؟ حضرت زینب(س)فرمود: عزیزم این ها به خانه هایشان می روند. پرسید: عمه! مگر ما خانه نداریم؟ فرمودند: چرا عزیزم، خانه ما در مدینه است. تا نام مدینه را شنید، خاطرات زیبای همراهی با پدر در ذهن او آمد.
بلافاصله پرسید: عمه! پدرم کجاست؟ فرمود: به سفر رفته. طفل دیگر سخن نگفت، به گوشه خرابه رفته زانوی غم بغل گرفت و با غم و اندوه به خواب رفت.
پاسی از شب گذشت. ظاهراً در عالم رؤیا پدر را دید. سراسیمه از خواب بیدار شد، مجدداً سراغ پدر را از عمه گرفت و بهانه جویی نمود، به گونه ای که با صدای ناله و گریه او تمام اهل خرابه به شیون و ناله پرداختند.
خبر را به یزید رساندند، دستور داد سر بریده پدرش را برایش ببرند. رأس مطهر سید الشهدا را در میان طَبَق جای داده، وارد خرابه کردند و مقابل این دختر قرار دادند. سرپوش طبق را کنار زد، سر مطهر سید الشهدا را دید، سر را برداشت و در آغوش کشید.
بر پیشانی و لبهای پدر بوسه زد و آه و ناله اش بلند تر شد، گفت: پدر جان چه کسی صورت شما را به خونت رنگین کرد؟ پدر جان چه کسی رگهای گردنت را بریده؟ پدر جان «مَن ذَالَّذی أَیتَمَنی علی صِغَرِ سِنِّیِ» چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟ پدر جان یتیم به چه کسی پناه ببرد تا بزرگ بشود؟ پدر جان کاش خاک را بالش زیر سرم قرار می دادم، ولی محاسنت را خضاب شده به خونت نمی دیدم.
دختر خردسال حسین(ع) آن قدر شیرین زبانی کرد و با سر پدر ناله نمود تا خاموش شد. همه خیال کردند به خواب رفته. وقتی به سراغ او آمدند، از دنیا رفته بود. شبانه غساله آوردند، او را غسل دادند و در همان خرابه مدفون نمودند.
شرح شمع: صفحه 310 - نفس المهموم 456 - الدمع الساکه 5/141
تاریخ انتشار: جمعه ۱۱ دی ۱۳۸۸, ۰۴:۳۱ | شناسه مطلب: 25064
http://hajj.ir/fa/25064
ここから先は
¥ 313
いただいたサポートで、日本人のイスラーム研究を応援します!